از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :
بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن
گفتم بزرگترین شکست گفت : شکست عشق
گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت :
شیرین و فرهاد
گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ...
نظر یادت نره...
![](http://mngg.net/controlPanel/Gallery/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1%20%D9%88%20%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%BE%DB%8C%D9%BE%D8%B1%20%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87%20HD5.jpg)
تو اشتباه من نبودی..
سرنوشت من بودی..
دوست دارم بدانم دیگرچه چیزهایی درسرنوشت دارم…
بعدازتو،نوبت کدام بدبختیم است…
اشکالی ندارد،خدا داناست..شایدکسی صبرش بیشترازمن نبوده…
::
::
بعضى”آه”ها را
هر چقدر هم از ته دل بکشى باز سینه ات خالى نمیشود!
امشب سینه ى من پراست از آن”آه” ها…
::
::
ﻫﯽ ﺭﻓﯿﻖ . . .
ﺯﯾﺎﺩﻯ ﺧﻮﺑﻰ ﻧﮑﻦ !!!
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!
ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﻰ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻰ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺰﻧﺪ
!!!
ﭘﺸﺖ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ , ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺵ !!!
ﺣﺘﯽ ﺭﻭﺯﻯ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﺷﻤﺎ…؟!!!
::
::
ب بعضیابایدگف:ب سگ استخون بدى دورت میچرخه،دم تکون میده!
...
هنوزم هست به ادامه مطلب برین
نظر نظر نظر نظر نظر یادتون نره...
امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…
تا بدانی که بی تو چه میکشم
کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو
رودی از اشک به راه انداخته ام….
و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من
به تو این پیغام را می رساند که:
امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته
در حال فرو ریختن است
برای خواندن متن کامل به ادامه مطلب بروید
من به تو خیره شدم
من به تو مات دوختم
من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم
در نفسهایت گم شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر می خوانم
و در شعرم تو را یاس می نامم
در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم
در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس کردم
همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم
در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد
همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد
چه کودکانه دستانت را فشردم
و چه زود باورم را به تو سپردم
چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری
من گویا در رویاها هستم
اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری
افسوس زمان در گذر است
لحظه ای رسیده است
از نوع حقیقت تلخ بیداری
از نوع جدایی اجباری
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد
حال بگو به آسمان و ستارگان
بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد
بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد
اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد
دیروز را از بر کن
امروز را لمسم کن
که فردایی اگر ببینم در کنار توست
که فرداها همه در یاد و نگاه توست
مرده شور آن چشمانت را ببرند
که از این همه آبی دریا
فقط لکه های نفتش را پذیرا شده است...
مرده شور آن نگاه هایت را ببرند
که از این همه شوری دریا
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است
آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم
تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم
من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی
مرده شور خجالت نگاهت را ببرند
که من محو نگاهت می شدم
بی اختیار ،با تمام وجود
مرده شور آن همه ناز که از طبعت به ارث برده ایی انگار
برای دل من تصویری زیبا تر از خنده های شکلاتی تو نبود
رنگ زیبای ساحل در وجودت پیداست
کاش در سکوت بین ما لرزشی میشد
کاش فاصله نگاه مان به بازدم نفس هایمان میرسید
به جایی به نزدیکترین جای این گره
مرده شور خودت را ببرند
با این که می دانی دلم برایت تنگ می شود...
با این که می دانی دوستت دارم...
مرده شور آن چشمانت را ببرند
که از این همه آبی دریا
فقط لکه های نفتش را پذیرا شده است...
مرده شور آن نگاه هایت را ببرند
که از این همه شوری دریا
تنها نگاه معصومانه پرندگان را بر خویش گرفته است
آخ که من پشت پلک هایت چقدر منتظر میماندم
تا باز لحظه ایی در نگاهت بنشینم
من در پی نگاه تو میدویدم و تو از من دریغ میکردی
مرده شور خجالت نگاهت را ببرند
که من محو نگاهت می شدم
بی اختیار ،با تمام وجود
مرده شور آن همه ناز که از طبعت به ارث برده ایی انگار
برای دل من تصویری زیبا تر از خنده های شکلاتی تو نبود
رنگ زیبای ساحل در وجودت پیداست
کاش در سکوت بین ما لرزشی میشد
کاش فاصله نگاه مان به بازدم نفس هایمان میرسید
به جایی به نزدیکترین جای این گره
مرده شور خودت را ببرند
با این که می دانی دلم برایت تنگ می شود...
با این که می دانی دوستت دارم...
![](http://www.8pic.ir/images/22620366355909571718.jpg)
افسوس
افسوس که کسی نیست...
وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.
جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند
افسوس که در این روزگار کسی نیست
افسوس...
ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!
از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش
بازگو کنم
افسوس که کسی نیست...
وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند
تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد
افسوس که کسی نیست!
وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند
افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد
دلم گرفته …
دلم گریه می خواهد …
آری دلم گرفته...
از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان !
دلم گرفته از این همه کینه …. این همه دروغ !
از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته …….
دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !
دلم تنگ است برای کودکی ام
که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم !
دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است…!
آری دلم گرفته...
دوستان نظر یادتون نره.
نظر یادتون نره......؟؟
ژرالدين دخترم:
اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.
نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را
بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ
برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو
را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟
آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم
و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين
ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان
تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين
آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در
گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬
ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت
قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به
چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......
رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم
به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار
...شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و
.... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد
!!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــ ــــــــ ــــــ ـــــظار متــــــنـــــفــــــرم
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد
...
باتو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش