امروز :

  • 3670 عشق آسمانی
  • 3134 اس ام اس های عاشقانه1
  • 2825 بودن
  • 2392 من عاشق محمدم(ص)
  • 2266 گفته های پسر و دختر
  • 1905 داستان غم انگیز...
  • 1786 من
  • 1755 ارسالی از دلسان
  • 1712 تا خدا
  • 1589 پسرک عاشق
تبلیغات تبلیغات
نویسنده : M & M شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:44 بازدید1098بار


images.jpg

 

افسوس


 افسوس که کسی نیست...


 

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند. 



جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند



افسوس که در این روزگار کسی نیست


 

افسوس...


 

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!



از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش



بازگو کنم



افسوس که کسی نیست...



وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند



تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد


 

افسوس که کسی نیست!


 

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند



افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد 

 

نویسنده : M & M شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:31 بازدید1011بار


 

 

دلم گرفته …

 

دلم گریه می خواهد …

 

آری دلم گرفته...

 

 از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان !

 

دلم گرفته از این همه کینه …. این همه دروغ !

 

از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته …….

 

دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !

 

دلم تنگ است برای کودکی ام

 

که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم !

 

دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است…!

 

آری دلم گرفته...

 

دوستان نظر یادتون نره.

نویسنده : M & M یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:24 بازدید1144بار


 

 

 

نظر یادتون نره......؟؟

 


ژرالدين دخترم:


اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.


نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را

بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ

برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو

را از چشمان من دور کنند.

تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟

آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم

و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين

ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.


شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان

تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين

آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در

گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬

ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت

قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به

چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .


من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم

به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می ...